داغان کردنداغان کَردَن پراکنده ساختن چیزی ادامه... پراکنده ساختن چیزی تصویر داغان کردن فرهنگ فارسی عمید
داغان کردن (یِ کَ بِ بَ کَ دَ) متلاشی کردن. از هم پاشیدن. از هم فروریختن و از هم فروپاشیدن چیزی را، پراکندن. متفرق کردن چیزی را. پراکنده ساختن چیزی را ادامه... متلاشی کردن. از هم پاشیدن. از هم فروریختن و از هم فروپاشیدن چیزی را، پراکندن. متفرق کردن چیزی را. پراکنده ساختن چیزی را لغت نامه دهخدا
داغان کردن ((کَ دَ)) متفرق کردن، پریشان ساختن، خرد کردن، درب و، خرد و پریشان کردن ادامه... متفرق کردن، پریشان ساختن، خرد کردن، درب و، خرد و پریشان کردن تصویر داغان کردن فرهنگ فارسی معین